کد مطلب:314257 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:242

ارتباط و پیوند جسمانی
حضرت عباس علیه السلام، برادر صلبی امام حسین علیه السلام است. یعنی تنها از سوی پدر، با امام برادر است. برادری، خود، وسیله محبت و مایه دوستی و برانگیزنده عواطف پاك و بی شائبه است.

در فرهنگ ها و در میان اقوام ملل و در متن قصه ها و داستان ها و افسانه ها، نشانه های فراوانی وجود دارد كه نمایانگر اهمیت و ارزش والای مقام برادری در بین انسان ها بوده است. امروز هم اگرچه زندگی ماشین عواطف را سست و ضعیف كرده، لكن بازهم در كنار رابطه پدری و فرزندی یا مادری و فرزندی، از اهم رابطه ها و از محكم ترین پیوندها و از پرجاذبه ترین خویشاوندی هاست.

در قصه ها آمده است كه ضحاك مار به دوش جوان ها را می كشت و از مغز آنها برای تغذیه بهره می گرفت. روزی سه نفر را نزد او آوردند. این سه نفر از راه قرعه انتخاب شده بودند و هر سه باید به كام مرگ كشانده شوند.

زنی زیبا روی نزد ضحاك آمد و زبان به التماس گشود. او گفت: یكی از آنها فرزند و جگر گوشه من و دیگری همسر و تكیه گاه من و سومی برادر من و بازوی من است. هر سه را به زندان افكنده ای تا آنها را بكشی و مغز آنها را طمعه خود كنی. ضحاك متأثر شد و گفت: یكی از آنها را به تو می بخشم. انتخاب با خود تست. زن گفت: برادرم را اختیار می كنم. ضحاك، سبب را پرسید. او در جواب گفت: اگر شوهرم كشته شود، می توانم همسر دیگری اختیار كنم و اگر فرزندم كشته شود، با اختیار شوهری دیگر صاحب فرزند می شوم، اما اگر برادرم كشته شود، جایگزین ندارد. ضحاك متأثر شد و هر سه را بخشود.

بحث در صدق و كذب این قضیه نیست. بحث در این است كه از این گونه قصه ها معلوم می شود كه عاطفه برادری در میان اقوام و امم پیشین از اهمیت والایی برخوردار بوده است.



[ صفحه 79]



لقمان حكیم نیز كه همواره سخنان نغز و حكمت آمیز مورد توجه بوده و هست و خواهد بود و قرآن نیز در یكی از سوره هایی كه به نام اوست، از حكمت هایش مطالب مهمی مطرح كرده است، داستان شیرینی دارد.

نوشته اند كه او از سفری طولانی مراجعت كرد. یكی از غلامان نزد او آمد و لقمان از وی جویای حال بستگان خود شد. نخست سراغ پدر گرفت. غلام گفت: پدرت مرده است. لقمان گفت: دیگر تحت فرمان پدر نیستم. اختیارم به دست خودم است. آنگاه جویای حال مادر شد. غلام او را از مرگ مادرش مطلع كرد. لقمان از اینكه از عقوق مادر نجات یافته است، اظهار رضایت كرد. پس از آن، سراغ همسرش گرفت. غلام، مرگ همسر را نیز به آگاهی او رسانید. لقمان گفت: مشكلی نیست. همسر دیگری اختیار می كنم. آنگاه جویای حال خواهر شد، غلام، از مرگ خواهر نیز او را مطلع كرد. لقمان گفت: عورت و ناموسم پوشیده و مستور شده است. پس از آن، سراغ فرزند گرفت. گفته شد كه او نیز زندگی را بدرود گفته است. لقمان گفت: خداوند به عوض او فرزند دیگری به من می دهد. در آخر، بی تابانه سراغ برادر گرفت و هنگامی كه از مرگ جانسوز برادر مطلع شد، آهی از دل پردرد برآورد و گفت: كمرم شكست!

در كتاب كنزالمدفون (ص 50) نیز داستانی شبیه داستان ضحاك در مورد حجاج خون آشام آمده است. زنی سه زندانی بی گناه در سلول های خفقان آور وی گرفتار داشت كه یكی از آنها همسر و دیگری فرزند و دیگری برادرش بود. از وی خواستند كه یكی از آنها را انتخاب كند. او برادر را انتخاب كرد. هنگامی كه علت را پرسیدند، او چنین گفت:

«الزوج موجود و الابن مولود و الأخ مفقود».

شوهر، موجود و فرزند مولود و برادر مفقود است.

حجاج بی رحم، به رحم آمد و گفت: هر سه را به سبب كلام نیكوی این زن، بخشودم. ضحاك پادشاه داستانی ایران و معرب اژدهاك است. او پس از جمشید در ایران به سلطنت پرداخت. اهریمن او را بفریفت و وادارش كرد كه پدر را كه شاه



[ صفحه 80]



ناحیه ای از عرب بود، بكشد و بر جای او نشیند. وی انواع مرغان و جانوران را می كشت و گوشت آنها را به ضحاك می داد تا او را به خون ریختن دلیر كند. روزی به ضحاك گفت: حاجتی دارم. ضحاك گفت: روا كنم. وی كتف ضحاك را بوسید و ناپدید شد. از محل بوسه اهریمن یا شیطان، دو مار سیاه سربرآورد كه هیچگاه آرامش نمی گذاشتند. مارها را بریدند، ولی دوباره سر برآوردند. پزشكان را گرد آوردند، تا چاره و درمانی بجویند. آنها نیز از عهده درمان برنیامدند. سرانجام اهریمن ظاهر شد و دستور داد كه مارها را با مغز آدمیان پرورش و آرامش دهند. او سرانجام به ایران حمله كرد و بر تاج و تخت جمشید دست یافت. در داستان ها آمده است كه دو تن به نام ارمایل و كرمایل تصمیم گرفتند كه به عنوان طباخ نزد شاه روند و هر روز، یكی از دو تنی را كه مأموران تحویل آنها می دادند تا آنها را بكشند و مغزشان را طبخ كنند، نجات بخشند.

بدینسان، هر ماه 30 تن جان تازه می یافتند. كم كم بر عده ی آنها افزوده شد و هنگامی كه فریدون قیام كرد، او را یاری كردند و ضحاك مار به دوش را از پای درآوردند. [1] .

حجاج بن یوسف بن حكم ثقفی همان است كه عبدالملك بن مروان، او را فرماندهی سپاه داد، تا عبدالله بن زبیر را سركوب كند. او با منجنیق، خانه خدا را خراب كرد و عبدالله را بكشت و سر او را به شام فرستاد و جسد او را به دار آویخت و مردم حجاز را به بیعت عبدالملك، ملزم ساخت و نسبت به صحابه و مردم حرمین، انواع كیفرها را روا داشت. علاوه بر حجاز، حكومت عراق را هم به او دادند و دامنه اقتدار او تا حدود هند و مغولستان رسید. او درمدت 20 سال حكومت خود در كوفه و بصره، بر مردم ظلم های بسیاری روا داشت. شهر واسط را بنا كرد و پایتخت خود قرار داد. در زمان ولید بن عبدالملك، قدرتی بیشتر پیدا كرد. در سن 54 سالگی به مرضی مدهش درگذشت. نامش ضرب المثل ظلم و بیدادگری است. [2] .

این توضیح كوتاه را از قصه های قدیم ایرانی و از واقعیت تاریخ اسلامی، از آن



[ صفحه 81]



روی آوردم تا معلوم شود كه كوتاه آمدن ضحاك خونخوار ایرانی و حجاج خون آشام حكومت عصر اموی كه هر دو به لحاظ جنایت و شرارت، همتا و همسنگ یكدیگرند، نشانگر عظمت و اهمیت عاطفه برادری است.

عاطفه، سود و زیان نمی شناسد و كاری به منطق استدلال ندارد. قطعا اگر عواطف بشری در جهتی مخالف جهت عقل و اندیشه قرار نگیرد. منشأ آثار بسیار مهم خواهد بود. مگر نگفته اند: «بی ستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد؟!»

اگر در حالات لقمان حكیم آمده است كه: از شنیدن خبر مرگ برادر، آه می كشد و می گوید: «كمرم شكست!» در حقیقت، عطوفت و حكمت، یا عقل و عاطفه در اینجا هماهنگ شده اند.

پس هر حكیمی باید این گونه بیندیشد و نباید غم مرگ برادر را ناچیز انگارد. سالار شهیدان و آن حكیم ترین حكیمان و پر عاطفه ترین عاطفه مندان نیز در آن لحظه ای كه از شهادت برادرش حضرت عباس علیه السلام مطلع می شود، می فرماید:

«الآن انكسر ظهری و قلت حیلتی». [3] .

اكنون كمرم شكست و چاره جویی ام كاهش یافت.


[1] فرهنگ فارسي، دكتر محمد معين، ج 5، ص 1049 و 1050.

[2] همان، ص 455.

[3] اسرار الشهاده، ص 321.